در انگلیسی حدود ده فعل پرکاربرد وجود دارد که get یکی از آنهاست. در این درس به کاربرد و کالوکیشن های فعل get در انگلیسی می پردازیم.
Get a call
دریافت تماس تلفنی از کسی
Exp: He got a call in the meeting and left to take it.
او در جلسه تماسی دریافت کرد و رفت تا آن را جواب دهد.
Get a chance
فرصت پیدا کردن
Exp: I pretty busy, but if I get a chance I’ll drop by and see you .
من خیلی سرم شلوغ است، اما اگر فرصتی پیدا کنم، می آیم و شما را می بینم
Get a clue
سر نخی به دست آوردن
Exp: To get clue, we need to look at what we really happened during the downturn.
برای به دست آوردن سرنخ باید به آنچه که در طول رکود اتفاق افتاده است نگاه کنیم.
Get a cold
سرما خوردن
Exp: If they sneeze, we catch a cold.
اگر عطسه کنند سرما می خوریم.
Get a degree/ a diploma
مدرک/دیپلم گرفتن
Exp: She earned/got a bachelor ’s degree in history from Yale.
او مدرک لیسانس تاریخ را از دانشگاه ییل گرفت.
Get a job
کار پیدا کردن
Exp: He was really happy to get a new job.
او واقعاً خوشحال بود که شغل جدیدی پیدا کرد.
Exp: There’s so much unemployment it’s hard to get a job these days.
آنقدر بیکاری وجود دارد که این روزها به سختی می توان کار کرد.
Get a joke
فهمیدن معنی جوک و شوخی
Exp: Not everyone got the joke, but those who did laughed.
همه این شوخی را متوجه نشدند، اما آنهایی که فهمیدند می خندیدند.
Get a letter
نامه ای دریافت کردن
Exp: I got a letter from my friend in Japan.
نامه ای از دوستم در ژاپن گرفتم.
Get a shock
شوکه شدن
Exp: I got a shock when I saw my phone bill.
با دیدن قبض تلفنم شوکه شدم .
Get a splitting headache
سردرد شدید داشتن
Exp: His lack of knowledge of health always makes him get a splitting headache.
عدم آگاهی او از سلامتی همیشه باعث میشود که دچار سردرد شود.
Get a tan
برنزه شوید
Exp: I used to be much amused by sitting on the beach, getting a tan and hearing the waves crash against the rocks.
من با نشستن در ساحل، برنزه شدن و شنیدن برخورد امواج با صخره ها بسیار سرگرم می شدم.
Get a ticket
جریمه شدن
Exp: I got a ticket for speeding this morning
امروز صبح برای سرعت غیرمجاز جریمه شدم
Get angry
عصبانی شدن
Exp: His father become angry when Justin damaged his car.
وقتی جاستین به ماشینش آسیب زد پدرش عصبانی شد
Get changed
عوض کردن لباس
Exp: My mum told me to get changed because my clothes were wet.
مامانم بهم گفت لباسهایم را عوض کنم چون لباسام خیس بود.
Get cool
خنک شدن
Exp: He ducked his head in the stream to get cool.
سرش را در نهر فرو برد تا خنک شود.
Get dark
تاریک شدن
Exp: What time does it get dark in the summer?
در تابستان چه ساعتی تاریک می شود؟
Get married
با کسی ازدواج کردن
Exp: Alex and Lea have decided to get married.
الکس و لیا تصمیم گرفته اند ازدواج کنند.
Get dressed/undressed
لباسها را پوشیدن / درآوردن.
Exp: He got undressed in the bathroom.
در حمام لباسش را درآورد.
Get drunk
مست شدن
Exp: You can go to the party but don’t get drunk!
می توانید به مهمانی بروی اما نباید مست کنی!
Get fired
اخراج شدن
Exp: Not many people seem to get fired anymore.
به نظر می رسد افراد زیادی دیگر اخراج نمی شوند.
Get frightened
ترسیدن
Exp: I got frightened by the snake.
از مار ترسیدم
Get good /top/bad marks
نمرات خوب /بالا/بد گرفتن
Exp: Why do I get bad grades even though I study a lot?
چرا با وجود اینکه زیاد درس می خوانم، نمرات بد می گیرم؟
Get home
رسیدن به خانه
Exp: I got home late.
دیر به خانه رسیدم
Get hot
داغ شدن
Exp: The temperature was getting hotter by the minute.
دما در هائیتی لحظه به لحظه داغ تر می شد.
Get around
گردش / سفر
Exp: It’s not easy to get around the city without a map
رفت و آمد در شهر بدون نقشه آسان نیست
Get away
در رفتن
Exp: The burglars got away before the police arrived.
سارقان قبل از رسیدن پلیس فرار کردند
Get cracking
شروع کردن
Exp: You’d better get cracking or you’ll never get your homework done.
بهتر است شروع کنید وگرنه هرگز تکالیف خود را انجام نخواهید داد.
Get better
بهبودی سلامت
Exp: I hear you’ve got the flu. I hope you’ll get better soon.
شنیدم آنفولانزا گرفتی امیدوارم زودتر خوب بشی.
Get cold feet
تردید / توقف
Exp: Tom wanted to enter the competition but at the last minute he got cold feet .
تام می خواست وارد مسابقه شود اما در آخرین لحظه سرد شد.
Get dark
غروب / شب شدن
Exp: The boy went home because it was getting too dark to play.
پسر به خانه رفت چون هوا برای بازی خیلی تاریک شده بود.
Get divorced
پایان دادن به ازدواج
Exp: Tom and Amy announced their decision to get divorced.
تام و امی تصمیم خود را برای طلاق اعلام کردند.
Get excited
هیجان زده شدن
Exp: The children got excited when they saw the clown.
بچه ها با دیدن دلقک هیجان زده شدند.
Get an idea
به ایده ای فکر کردن
Exp: I’ve got an idea. I think the kids would love the picnic.
من یک ایده دارم. فکر می کنم بچه ها عاشق پیک نیک هستند.
Get permission
اجازه گرفتن
Exp: You have to get permission to copy the article.
برای کپی کردن مقاله باید اجازه بگیرید.
Get rid of
دور انداختن
Exp: Let’s get rid of everything we don’t use.
بیایید هر چیزی که استفاده نمی کنیم را دور بیندازیم.
Get the message
فهمیدن
Exp: When Tony pointed to his watch, I got the message -it was time to leave .
وقتی تونی به ساعتش اشاره کرد، این پیام را دریافت کردم که وقت رفتن است.
Get a move on
عجله کردن
Exp: You’d better get a move on or you’ll miss the bus!
بهتر است حرکت کنید وگرنه اتوبوس را از دست خواهید داد!
Get nowhere
موفق نشدن
Exp: I ‘m trying to repair the machine but I‘m getting nowhere.
من سعی می کنم دستگاه را تعمیر کنم اما به جایی نمی رسم.
Get somewhere
موفق شدن
Exp: The technician has arrived .Now we’ll get somewhere!
تکنسین آمده است. حالا به جایی می رسیم!
Get on with
ادامه دادن کار
Exp: Be quiet and get on with your homework!
ساکت باش و به تکالیفت ادامه بده!
Get out of
اجتناب کردن
Exp: Some husbands manage to get out of doing the dishes.
برخی از شوهران از ظرف شستن فرار می کنند.
Get started
شروع کردن
Exp: It’s time for the meeting to begin so let’s get started.
زمان شروع جلسه فرا رسیده است، پس بیایید شروع کنیم.
Get the drift
خلاصه حرف را درک کردن
Exp: I didn’t understand every word but I got the drift .
من همه کلمات را نمی فهمیدم اما خلاصه را متوجه شدم.
Get the sack
اخراج شدن
Exp: The employee was caught stealing so he got the sac .
کارمند در حال دزدی دستگیر شد، بنابراین اخراج شد.
Get there
موفقیت/رسیدن
Exp: The climb will be difficult but we’ll get there.
صعود سخت خواهد بود اما ما به آنجا خواهیم رسید.
Get together
ملاقات / دورهمی
Exp: Why don’t we all get together for lunch one ?
چرا همه برای ناهار دور هم جمع نمی شویم؟
Get upset
ناراضی یا ناامید شدن
Exp: He would get very upset about small things.
از چیزهای کوچک خیلی ناراحت می شد.
Exp: Our parents get upset if we don’t call them regularly.
والدین ما اگر مرتب با آنها تماس نگیریم ناراحت می شوند.
Get used to
عادت کردن
Exp: You ‘ll get used to spicy food when you move to India.
وقتی به هند می روید به غذاهای تند عادت خواهید کرد.
Get a hold of
پیدا کردن و صحبت کردن با (کسی) : تماس با (کسی)
Exp: Somehow she managed to get hold of the band’s new album before it came out.
او به نحوی توانست آلبوم جدید گروه را قبل از اینکه منتشر شود به دست بیاورد.
Get a grip on
کنترل کردن
Exp: He should get a grip on this campaign.
او باید این کمپین را کنترل کند
Get a kick out of
مسرور شدن از
Exp: I get a kick out of studying English.
من از مطالعه زبان انگلیسی خوشم می آید.
Get a sense
حس کردن
Exp: I got a sense that people are feeling better about themselves.
این حس را داشتم که مردم نسبت به خودشان احساس بهتری دارند.
Get a feel of
حس کردن/ازریابی
Exp: You can explore to get a feel of the place.
می توانید کاوش کنید تا ارزیابی و حسی از مکان پیدا کنید.
Get a handle on
درک کردن (چیزی)
Exp: I can’t quite get a handle on the way this machine works.
من نمی توانم به نحوه عملکرد این دستگاه رسیدگی کنم.
Exp: It seemed like she had a good handle on the situation
به نظر می رسید که او کنترل خوبی در این موقعیت داشته است
Get a promotion
ارتقا یافتن در شغل
Exp: We really want to finish the job and get promotion .
ما واقعاً می خواهیم کار را تمام کنیم و ترفیع بگیریم
Get a haircut
کوتاه کردن موها
Exp: Jenny is getting a haircut.
جنی در حال کوتاه کردن موهایش است.
Get a raise
افزایش حقوق
Exp: I haven’t gotten a raise in two years of working here.
من دو سال است که اینجا کار می کنم افزایش حقوق نگرفته ام.
Get a loan
دریافت وام
Exp: He got a car loan.
وام ماشین گرفت
Exp: Borrowers can take out a loan for £84000
وام گیرندگان می توانند 84000 پوند وام بگیرند
Get a point
امتیاز گرفتن
Exp: The rest of the team try to throw the ball to their catcher and if they succeed, they get a point.
بقیه تیم سعی می کنند توپ را به سمت گیرنده خود پرتاب کنند و اگر موفق شوند یک امتیاز می گیرند.
Get a clue
فهمیدن
Exp: We try in fact to get a clue on this subject, He exclaimed.
ما در واقع سعی می کنیم سرنخی در مورد این موضوع به دست آوریم.
Get a fix
دوز مورد نیاز چیزی را بدست آورید، به خصوص اما نه لزوماً یک داروی مخدر.
Exp: Heroin addicts will do anything to get their fix.
معتادان به هروئین دست به هر کاری می زنند تا به درمان خود برسند.
Get a sense of
فهمیدن
Exp: I was able to get a sense of his soul
من توانستم حسی از روح او پیدا کنم
Exp: Best to get a sense of their policy before treatment.
بهتر است قبل از درمان از خط مشی آنها آگاه شوید
Get a taste of
ایجاد علاقه
Exp: School children from city schools can get a taste of the countryside
first-hand دانشآموزان مدارس شهر میتوانند طعم حومه شهر را از نزدیک بچشند
Exp: Tomorrow he’d get a taste of reality .
فردا او طعم واقعیت را می چشد
Get a glimpse
نگاهی اجمالی
Exp: Some of the fans had waited 24 hours outside the hotel to catch a glimpse of the singer.
برخی از طرفداران 24 ساعت بیرون از هتل منتظر بودند تا نگاهی اجمالی به خواننده داشته باشند.
Exp: “I am always trying to get a glimpse into the future so I can make better decisions today”.
من همیشه سعی می کنم نگاهی اجمالی به آینده داشته باشم تا بتوانم امروز تصمیمات بهتری بگیرم..
Get a result
برنده شدن به خصوص در یک مسابقه فوتبال
Exp: After several drawn matches, we finally got a result .
بعد از چند بازی مساوی بالاخره نتیجه گرفتیم.
Get a reaction
ایجاد / گرفتن واکنش، یک واکنش مثبت / منفی / نامطلوب.
Exp: Some people are even unlucky enough to get a reaction from their suntan protective preparation .
برخی از افراد حتی به اندازه کافی بدشانس هستند که از داروهای ضد آفتاب خود واکنش و حساسیت می گیرند.
Get a response
پاسخ گرفتن
Exp: He got a response to his letter.
او پاسخ نامه خود را دریافت کرد.
Get a fix on
درک درستی از چیزی به دست آوردن
Exp: We’re trying to get a fix on the ship’s location.
در حال تلاش برای فهمیدن مشکل مکان کشتی هستیم.
Exp: Voters are still trying to get a fix on her character.
رای دهندگان هنوز در تلاش هستند تا شخصیت او را درک کنند
Exp: Analysts are reading reports to get a fix on how the market will perform.
تحلیلگران در حال خواندن گزارش ها هستند تا راه حلی در مورد نحوه عملکرد بازار پیدا کنند.
get a head start on
مزیت یافتن
Exp: We got a head start on the competition due to being younger
در رقابت به دلیل جوانتر بودن مزیت داشتیم
Get a leg up
بر دیگران برتری داشتن
Exp: The company has a leg up on the competition thanks to the recent publicity.
این شرکت به لطف تبلیغات اخیر، در این رقابت پیشی گرفته است.
Get a load of
توجه کردن به یک چیز جذاب
Exp: Get a load of Ted’s new haircut!
به آرایش جدید موی تد نگاه کنید!
Exp: Get a load of him in his new clothes!
یک بار از او در لباس های جدیدش نگاه کنید!
Get sth right
درست فهمیدن
Exp: When you’re making a measurement be careful to get it right. They never get the facts right.
هنگامی که اندازه گیری می کنید مراقب باشید تا آن را درست انجام دهید. آنها هرگز حقایق را درست دریافت نمی کنند.
Get the right to + V
حق را بگیرید
Exp: they decided to divorce and Mary is determined to get the right to raise the child .
آنها تصمیم به طلاق گرفتند و مری مصمم است که حق بزرگ کردن فرزند را بگیرد.
Get lost
گم شدن
Exp: when he visited the ancient city, he loved to get lost in the maze-like streets.
وقتی از شهر باستانی دیدن می کرد، دوست داشت در پیچ و خم خیابان ها گم شود
Get up
بیدار شدن
Exp: “I got up and took a shower”
“بلند شدم و دوش گرفتم”
To get an education
تحصیل کردن
Exp: “he will get a better education at this school”
او در این مدرسه تحصیلات بهتری خواهد گرفت
Get a salary
دریافت حقوق ماهانه
Exp: They get a salary of $21,000 a year.
آنها سالانه 21000 دلار حقوق می گیرند.
To get a life
زندگی بهتری را شروع کردن
Exp: “If he’s a waster then get yourself out of there and get a life”
“اگر او هدر دهنده است، پس خودت را از آنجا بیرون بیاور و زندگی را بساز
Get ready
آماده شدن
Exp: It’ll take me another hour to get ready for the painter
یک ساعت دیگر طول می کشد تا برای نقاش آماده شوم.
Get interesting
جالب تر، جذاب تر شدن
Exp: Once the discussion got going, it started to get interesting.”
وقتی بحث شروع شد، شروع به جالب شدن کرد.”
Get the impression that
ایده ای در ذهن شکل دادن
Exp: “My friend told me she wasn’t feeling well, so I got that impression that she was really sick.”.
“دوستم به من گفت که حالش خوب نیست، بنابراین من این تصور را داشتم که او واقعاً بیمار است.”
To get vaccinated
دریافت واکسن
Exp: they have been given a vaccine
به آنها واکسن داده شده است
To get bored
احساس خستگی و ناراحتی به دلیل جالب نبودن
Exp: He was getting bored doing the same thing every day.
حوصله اش سر می رفت از انجام همین کار هر روز.
Get old
پیرشدن
Exp: He’s getting old
او دارد پیر می شود
Get worried
نگران شدن
Exp: I started to get worried when they didn’t arrive home .
وقتی آنها به خانه نرسیدند نگران شدم.
Get annoyed
عصبانی شدن
Exp: She was starting to get very annoyed.
داشت خیلی عصبانی میشد
Get irritated
بی حوصلگی، خشم یا نارضایتی
Exp: When the kids were too noisy, he got irritated and told them to be quiet.
وقتی بچه ها خیلی سر و صدا می کردند، او عصبانی می شد و به آنها می گفت ساکت باشند.
Get suck into
جذب یا درگیر چیزی شدن
Exp: I got sucked into the argument because I was a friend of the family.
من به دلیل اینکه دوست خانواده بودم درگیر بحث شدم.
Get stuck
گیر کردن
Exp: We got stuck in traffic.
ما در ترافیک گیر کردیم
To get into trouble
به دردسر افتادن
Exp: Every time you go into the woods, you get into trouble.
هر بار که به جنگل می روید، دچار مشکل می شوید.
To get out of shape
تناسب اندام نداشتن
Exp: I took some classes so I didn’t get out of shape.
من چند کلاس رفتم تا از تناسب اندام خارج نشوم.
To get into a rut
گرفتار شدن در یک روال خسته کننده
Exp: We go to the seashore every summer—we’re in a rut.
ما هر تابستان به ساحل دریا می رویم – ما در یک روال خسته کننده هستیم.
To get back on track
بازگشت به مسیر
Exp: It is just finding our way again and hopefully getting back on track.
فقط راه خود را پیدا می کنیم و امیدواریم به مسیر خود برگردیم.
Exp: The counselling got me back on track.
مشاوره من را به مسیر اصلی بازگرداند.
Get going
حرکت کردن
Exp: We need to get going if we want to reach the movie theatre on time .
اگر بخواهیم به موقع به سالن سینما برسیم، باید حرکت کنیم.
Get started
شروع کردن
Exp: We should get started on the project to ensure we meet the deadline .
ما باید پروژه را شروع کنیم تا اطمینان حاصل کنیم که ضرب الاجل را رعایت کرده ایم.
Get involved
مشغول شدن به کار / درگیر رابطه عاطفی شدن
Exp: He joined the company last year but never really got involved in the work
او سال گذشته به شرکت ملحق شد اما هرگز واقعاً در کار شرکت نکرد
Exp: It’s been two years since Tom got involved with Jean
دو سال است که تام با ژان درگیر شده است.
Get pregnant
باردار شدن
Exp: I thought she was too old to get pregnant.
فکر کردم سنش زیاده که باردار بشه
Get ready for
آماده شدن
Exp: stop messing around and get ready for school
دست از آشفتگی بردارید و برای مدرسه آماده شوید.
Get hungry
گرسنه شدن
Exp: I often get hungry towards the middle of the morning.
من اغلب تا اواسط صبح گرسنه می شوم.
Get to sleep
خوابیدن
Exp: He couldn’t get to sleep because he was too excited.
چون خیلی هیجان زده بود نمی توانست بخوابد.
Get sb a gift
هدیه دادن
Exp: He got me a Christmas gift.
او برای من یک هدیه کریسمس گرفت
Get an email /a chance /a grade on a test /an award / a scholarship/ a job / information / results
دریافت ایمیل / شانس / نمره / جایزه / بورسیه / شغل / اطلاعات / نتایج
Exp: I got an email from Ali.
از علی یک ایمیل دریافت کردم
Get sth
خریدن
Exp: Can I get a large coffee?
میتونم قهوه بزرگ بخرم؟
Get
فهمیدن
Exp: I don’t get why they broke up.
نمیفهمم چرا جدا شدند
Get to + V
توانستن
Exp: If my kids finish all their homework, they get to watch a movie before bed .
اگر بچه های من تمام تکالیفشان را تمام کنند، می توانند قبل از خواب فیلم تماشا کنند.
Have got to do something
باید / مجبور بودن
Exp: I’ve got to pick up my kids from school.
من باید بچه هایم را از مدرسه ببرم.
get someone to do something
متقاعد و مجبور کردن
Exp: After a lot of discussion, I finally got him to agree with me
بعد از کلی بحث، بالاخره او را متقاعد کردم با من توافق کند
Exp: It’s hard to get my kids to help with housework.
متقاعد کردن فرزندانم به کمک در کارهای خانه سخت است.
get something done
به انجام رساندن
Exp: I like to get all my housework done by noon .
من دوست دارم تا ظهر تمام کارهای خانه ام را انجام دهم.
Get along with somebody = get on with
رابطه خوبی داشتن
Exp: I’m glad I get along with all my co-workers.
Get around
حرکت از جایی به مکان دیگر / دور زدن قانون
Exp: She gets around with the help of a cane.
او با کمک عصا تردد می کند.
Exp: News soon got around that he had resigned.
خیلی زود اخباری مبنی بر استعفای او منتشر شد.
Exp: There’s no way of getting around the new tax, so we’ll just have to pay it .
هیچ راهی برای دور زدن مالیات جدید وجود ندارد، بنابراین ما فقط باید آن را بپردازیم.
Get around to
رسیدگی به کاری
Exp: I haven’t done the work in the garden yet because I’ve been so busy, but I’ll get around to it soon.
من هنوز کار باغ را انجام ندادهام چون خیلی سرم شلوغ است، اما به زودی به آن میرسم.
Exp: when are you going to get around to writing that report ?it’s already late.
کی میخوای اون گزارش رو بنویسی؟ دیگه دیر شده.
Get back
بازگشت به محل
Exp: I’m going shopping at a bunch of stores and I’m not sure what time I’ll get back.
من می روم از چند فروشگاه خرید کنم و مطمئن نیستم چه ساعتی برگردم.
Get back at somebody
از کسی انتقام گرفتن
Exp: Watch out for Peter; he’s sure to get back at you.
مراقب پیتر باشید. او مطمئناً به شما پاسخ خواهد داد.
Exp: I’ll never forget the way he insulted me in public, one day I’ll get back at him.
من هرگز نحوه توهین او در ملاء عام را فراموش نمی کنم. یک روز به او پاسخ خواهم داد.
Get into cars /trains/buses/planes/bicycles/motorcycles.
سوار شدن به وسایل نقلیه
Exp: I got into his car.
سوار ماشین او شدم
Get out of cars trains/buses/planes/bicycles/motorcycles.
پیاده شدن از وسایل نقلیه
Exp: I got off his car.
از ماشین او پیاده شدم
Get on /onto cars /trains/buses/planes/bicycles/motorcycles
سوار شدن به وسایل نقلیه
Exp: I got onto his car.
سوار ماشین او شدم
Get off cars /trains/buses/planes/bicycles/motorcycles
سوار شدن به وسایل نقلیه
Exp: I got off his car.
از ماشین او پیاده شدم
Get off the stage
از استیج پایین آمدن
Exp: After getting your award, you can get off the stage by walking to your left .
پس از دریافت جایزه، می توانید با راه رفتن به سمت چپ خود از صحنه خارج شوید.
Get about /by /on
رفت و آمد کردن
Exp: I get about by bike
Get across an idea
بیان یک ایده
Exp: An advertising campaign has to get the message across clearly and simply .
یک کمپین تبلیغاتی باید پیام را به وضوح و به سادگی منتقل کند.
Get ahead with /in +N
پیشرفت کردن
Exp: The best way to get ahead in this compony is to do excellent work.
بهترین راه برای پیشرفت در این شرکت انجام کار عالی است.
Get ahead of
جلو افتادن
Exp: He ran fast to get ahead of his competitors, and now he’s leading the race.
او به سرعت دوید تا از رقبای خود جلو بیفتد و اکنون او مسابقه را رهبری می کند.
Get at
به نکته ای رسیدن / بیان نکته
Exp: Do you know what she was getting at ?
می دانید او قصد بیان چه نکته ای دارد؟
Get at
دسترسی داشتن به
Exp: Make sure you keep the sugar in a sealed container so the ants can’t get at it.
مطمئن شوید که شکر را در یک ظرف در بسته نگه دارید تا مورچه ها نتوانند به آن نفوذ کنند.
Get away with
قسر در رفتن
Exp: Don’t think you can get away with telling lies.
فکر نکنید که می توانید از دروغ قسر در بروید.
Get back to
رسیدگی به چیزی
Exp: I think the company needs to get back to doing what it does best.
من فکر میکنم که شرکت باید به کاری که به بهترین شکل انجام میدهد، بازگردد
Exp: If you don’t have the information you’re asked for, tell the customer you’ll find out and get back to them as soon as possible.
اگر اطلاعاتی را که از شما خواسته شده ندارید، به مشتری بگویید که در اسرع وقت متوجه خواهید شد و با او تماس خواهید گرفت.
Get by on
گذران زندگی
Exp: Sally gets by on her salary, but only just . she can’t afford to buy a new car or travel overseas.
سالی از حقوقش می گذرد، اما فقط. او نمی تواند یک ماشین جدید بخرد یا به خارج از کشور سفر کند.
Exp: I can barely get by on $60,000 a year
من به سختی می توانم با 60000 دلار در سال زندگی کنم
Get by with /without
راه افتادن کار با / بدون
Exp: He doesn’t need a really expensive computer. He gets by with a cheap one.
به کامپیوتر گران نیاز ندارد. .با کامپیوتر ارزان کارش راه می افتد
Get sb down
ناراحت و ناامیدکردن دیگری
Exp: All the bad news in the media gets my father down sometimes.
همه اخبار بد در رسانه ها گاهی اوقات پدرم را ناامید می کند.
Get down to something
پرداختن به کاری
Exp: I sometimes find it hard to get down to work again after a big lunch.
گاهی اوقات برای من سخت است که بعد از یک ناهار بزرگ دوباره سر کار بروم.
Get in
وارد شدن / رسیدن
Exp: Do you know what time the train from London gets in?
آیا می دانید قطار از لندن چه ساعتی می رسد؟
Get in = hand in
تحویل دادن
Exp: Get something in Angelina has to get her school report in by the end of the week .
چیزی در آنجلینا دریافت کنید باید تا پایان هفته گزارش مدرسه خود را دریافت کند.
Get into (informal)
شروع کردن
Exp: Most young people get into healthy activities like sports and music, but some get into bad habits such as taking drugs and drinking alcohol.
بیشتر جوانان وارد فعالیتهای سالمی مانند ورزش و موسیقی میشوند، اما برخی نیز عادتهای بدی مانند مصرف مواد مخدر و نوشیدن الکل میگیرند.
Get something off +place
برداشتن
Exp: Get the car off the lawn, son.
ماشین را از روی چمن بردار
Get off
مرخصی گرفتن
Exp: How many days do you get off during the new year holiday period?
در تعطیلات سال جدید چند روز مرخصی می گیرید؟
Get over
پشت سر گذاشتن
Exp: I got over the disease.
بیماری را پشت سر گذاشتم
Exp: How long does your doctor say it ‘ll take you to get over the operation?
دکتر شما می گوید چه مدت طول می کشد تا عمل را پشت سر بگذارید
Get over
پذیرفتن/کنار آمدن
Exp: I couldn’t get over the shock of lost my admission.
نمیتوانستم شوک از دست دادن پذیرشم را پشت سر بگذارم.
Get through
رسیدگی کردن
Exp: If we work as a team ,we can get through the reports much faster.
اگر به صورت تیمی کار کنیم، میتوانیم گزارشها را خیلی سریعتر دریافت کنیم.
Get through to somebody /something
تماس گرفتن
Exp: If you can’t get through to my cell phone, try calling the office.
اگر نمی توانید به تلفن همراه من دسترسی پیدا کنید، سعی کنید با دفتر تماس بگیرید.
Get through sth to somebody
فهماندن چیزی به کسی
Exp: My daughter still wants to go rock climbing. I can’t seem to get through to her how dangerous it is .
دخترم هنوز هم می خواهد صخره نوردی برود. به نظر نمی رسد به او بفهمانم که چقدر خطرناک است.
Get together
دورهمی
Exp: We all get together on Saturday nights for dinner.
یکشنبه شبها دور هم جمع می شویم برای شام
Get up
ایستادن
Exp: The students got up when their teacher came into the classroom ,and they didn’t sit down until she had sat down.
وقتی معلمشان وارد کلاس شد، دانشآموزان بلند شدند و تا او ننشست، ننشستند.
Get on
پوشیدن
Exp: How long will it take for the dancers to get their new costumes on?
چقدر طول می کشد تا رقصندگان لباس های جدید خود را بپوشند؟
Get onto
پیوستن
Exp: Her father was very pleased when she got onto the board of directors.
پدرش از ورود او به هیئت مدیره بسیار خوشحال شد.
Get onto
پرداختن به موضوع جدید
Exp: Let’s get onto next subject .
بریم سراغ موضوع بعدی
get a free ride = to get something for free.
دریافت رایگان چیزی
Exp: Ali got a free ride to college on a scholarship.
علی پذیرش رایگان به کالج با بورسیه دریافت کرد.
get up
شدید شدن
Exp: If the wind gets up, it starts to grow stronger
اگر باد بلند شود، شروع به قوی تر شدن می کند.
get something up
سازماندهی گروهی از مردم برای انجام کاری
Exp: He’s getting up a small group to go carol-singing for charity.
او گروه کوچکی را برمیخیزد تا برای خیریه سرود بخوانند.
Get off my case!
دست از انتقاد بردارید
Exp: My parents are on my case about cleaning my room. They remind me every day and it’s getting really annoying, so if I told them, “Get off my case!”
به عنوان مثال، پدر و مادر من در مورد تمیز کردن اتاق من در مورد من هستند. آنها هر روز به من یادآوری می کنند و این واقعاً آزاردهنده می شود، بنابراین اگر به آنها بگویم: “قسمت من را بردارید!” من به آنها می گویم که دست بردارند
get (something) off your chest
چیزی را از روی سینه خود برداشتن و بیان احساسات
Exp: It feels good to finally get that off my chest!”
احساس خوبی دارم که بالاخره آن را از روی سینه ام بردارم!» بار عواطف سنگین خود را رها کنم.
Get wind of something
خبردار شدن
Exp: His parents got wind of the party through social media.
والدینش از طریق شبکه های اجتماعی از مهمانی مطلع شدند
مطالعه مقالات زیر پیشنهاد می شود: